11
Last post by Admin AP -
50 هزار
شما برنده جایزه پنجا هزار افغانی از عزیزی بانک قندهار هستید
ااگر جرأ ت دارید بیایید تحویل بگیرید
12
Last post by Admin AP -
اعتقاد
از یک نفر پرسان کردن تو بزندگی بعد از مرگ اعتقاد داری
گفت البته که دارم من خودم سه سال بعد از مرگ پدرم به دنیا آمدم
***
ahtaqad
az yak nafer porsan kadan ka to ba zedagi baad az marg
ahtaqad daree? goft albata ka daroom ma khodeem
3sal baad az marg pader eem ba donya aamadom
13
Last post by Admin AP -
زاهد
عقل خام زاهد از سوراخ تسبیح بیش نیست
آنچه را آموخته از دهر جزتشویش نیست
مابر آن بودیم که اوشاید کرامات کند
آنچه را اعجاز میخواند به غیر از ریش نیست
از پی او رفتن ای یاران بود راه خطا
او به بیگانه چه خواهدکردکه باخودخویش نیست
راه او با شد تضاهر ذکر او باشد ریا
کی شود تسلیم حق آنکس که خود درویش نیست
راه او تعقیب کردن کفر در راه حق است
این عمل از جاهل است از مرد نیک اندیش نیست
آنچه نیک است در جهان از چشم او زشت وبد است
از دل ما او چه داند آنکه از این کیش نیست
این حرام است آن حرام است زندگی حتی حرام
بر بناّ دین چنین مفکوره جز تخریش نیست
(هر کجا زاهد بود زآنجا گریزان است ( حبیب
زانکه حرف این خسان دردل به غیر از نیش نیست
14
Last post by Admin AP -
زبیرنگی عالم
زبیرنگی عالم رنگ رنگ است مردم دنیا
چی زیبا و چی مقبول و قشنگ است مردم دنیا
تلاش آدمی تسخیر کرده کهکشان هارا
برای کسب آزادی بجنگ است مرد دنیا
چو آزادی نباشد زندگی یک مرگ تدریجی ست
که خود بار غلامی ها گرنگ است مردم دنیا
حریم خانه تا باشد غریوه بی اتفاقی ها
عجم آواره در مُلک فرنگ است مردم دنیا
به بحر آرزو ها کن شنا از هر خطر بگذر
نگین عافیت نزد نهنگ است مردم دنیا
لباس و زیور تن ساز انسان بودن خودرا
به عمر ما کجا جای درنگ است مردم دنیا
سلاح از شانه بردارید و علم دانش آموزیم
که انسان خسته از توپ و توفنگ است مردم دنیا
حبیب وابستگی انسان را معیوب میسازد
بهر جا سنگ غم در پای لنگ است مردم دنیا
شعر از: حبیب یوسفی
15
Last post by Admin AP -
یک یار
یک یار خرابات به از صد نفر شیخ
جُز مکر و ریا نیست به علم و هنر شیخ
مُلا و چلی شیخ همه زاده جهل اند
حیف است که مردم بروند پُشت سر شیخ
از دین خدا ساخته بر خلق هیولا
قُرآن بزند کاش بفرق و کمر شیخ
تفسیر غلط میکند و نفع برد زان
یارب ز جهان دور نمایی خطر شیخ
هم صحبت اوگشتن از هوشیاری کس نیست
چون جاهل و دیوانه بود دور و بر شیخ
مردم همه رفتند به بیراهه ازین قوم
کی فایده دیده است ؟ بجُز از ضرر شیخ
انسانیم و ما بنده یک خالق پاکیم
این تفرقه ها آمده از عقل خر شیخ
آنچه که حبیب دیده به تحریر در آورد
دیگر نشود همسفر و هم نظر شیخ
شعر از: حبیب یوسفی
16
Last post by Admin AP -
وطن
ما از وطنیم و وطن از ما چقدر دور
چون روح وتن ایم لیک تن از ما چقدر دور
ما برگ خزانیم که طوفان به هوا برد
مازان چمنیم آن چمن از ماچقدردور
ما سوخته گا نیم که چون شمع زبیداد
در سو ختنیم ساختن از ما چقدر دور
ما تا بعت غیر پزیرفته ایم ازجبر
با شان وشنیم شان وشن ازماچقدردور
ما ملت افغان که به هر گوشه مهاجر
مهد سخنیم وسخن از ما چقدر دور
ما کشته اهداف سیاست شده گانیم
ما مرده ایم اما کفن از ما چقدر دور
ما قوم خراسانیم و ما زادهِ پامیر
از ظلم عدو آن وطن از ما چقدر دور
ما زاده جامی وغزالیم ورومی
ما غرق لباس علم وفن ازما چقدردور
ماییم و { حبیب} وشب تنهایی وغربت
در ناله ییم وانجمن از ما چقدردور
17
Last post by Admin AP -
اُفتاده ام
زیر ریش وپشم خود چون گوسفند اُفتاده ام
نسل افغان ام که اندر گیر وبند اُفتاده ام
ای شما اهل خرد معزور دارید بنده را
یاوه بس بشنیده ام اندر چرند اُفتاده ام
ریش من سمبول جهل جاهل بی آبروست
من به دست مردمان ریشخند اُفتاده ام
آب گشتم زیر قانون خرافاتی جهل
زیر حُکم جاهل وغول واپند اُفتاده ام
سوختم از نا بکاران زبون و بی خرد
در میان آتش غم چون سپند اُفتاده ام
عظمت افغانی ونام ولقب شد زیر پا
سکه بیکاره گشتم از چلند اُفتاده ام
کافر دیروز مسلم گشت وماراخواند کفر
من به دام مردمان خود پسند اُفتاده ام
شکوه ها دارد (حبیب)ازظلمت وآواره گی
از جفاه خصم زار و دردمند اُفتاده ام
18
Last post by Admin AP -
توپ سیاست
عجب توپیست این توپ سیاست
که دورا دور او با شد خبا ثت
چه میدان شده وادی افغان
که هر کس خواست میاید به میدان
همه بازی کنان اش چست و چالاک
به هر سو میدوند سرشاروبی باک
زبیرون داوران با مهارت
نمایند اندر این بازی نظارت
یکی ازریش دیگر سخت گیرد
که تا باشد که تاج وتخت گیرد
یکی بگرفته از ران حریفش
دیگر کش کرده تنبان حریفش
دراین مابین مردم زیر پا شد
به هر سو ملت افغان تباه شد
شدیم بیچاره در ملک های مردم
همه آواره ودوراز وطن گم
نه تیم ماند نه بازی کن خدایا
که ما آزاد گردیم بار الها
حبیب)از خالق اش اُمیدواراست)
که آخر ظالمان را چوب دار است
19
Last post by Admin AP -
تسلیم
تسلیم زور گویان گشتن به شأن ما نیست
تا که خداست با ما ترسی ز نا خدا نیست
ما دامن کسی را بگرفته ایم که اورا
گر با خرد بسنجی بحریست که انتها نیست
مارا به پول هرگز نتوان کسی خریدن
اینجا همه غریبیم اما کسی گدا نیست
کاری نما که خالق مسرور گردد از تو
ای وای بر کسی که از او خدا رضانیست
مردانه گی همان است که دست هم بکیریم
در این دیار غربت؛ که کس بفکر ما نیست
کبر و غرور ما را ز انسانیت کند دور
دانا شدن به علم است ؛ با کرتی و کلاه نیست
گوید (حبیب ) با ید ما قدر هم بدانیم
در این زمانه که یک لحظه بی بلا نیست
20
Last post by Admin AP -
تقسیم
میراث بابه با همه امکان از آن من
در روز حشر پرسش وپرسان ازآن تو
تقسیم عادلا نه کنم من برای تو
ما چون برادریم مرا جان از آن تو
اززیر خانه تا به سر بام از آن من
از بام خانه تا سر آسمان از آن تو
این خانة خرابه واین باغ از آن من
آن چوب خشک و برگ درختان از آن تو
هردو سرای مندوی وپول از آن من
جوی که هست پهلوی دوکان از آن تو
این گاو پیر وآن بز وگوسفند از آن من
خورجین و زین همراه پالان از آن تو
این موتر وسرای شمالی از آن من
آن کوزه شکسته تلخان ازآن تو
انتیک باب وپوند وطلا هم ازآن من
هردو منار بٌست وارزگان ازآن تو
قالین وفرش دوشک وظرف هم از آن من
آفتابه وضوه بی بی جان از آن تو
گلخانه وگل چمن سبز ازآن من
آن خارهای دشت وبیابان از آن تو
انگشتری که مانده زبابه از آن من
سنگچل های کوه سمنگان ازآن تو
کندوی آرد وماش و برنج اش از آن من
آن سطلک شکسته واودان ازآن تو
شیت چراغ وظرف کرستال ازآن من
در شب ستاره های درخشان ازآن تو
شعر (حبیب) ومحفل شادی ازآن من
آن چٌرت وفکر ودیده گریان ازآن تو