31
Last post by Admin AP -
نقش و نگار
سر ظالم به سر چوبه دار آمدنيست
سيل طوفان بجان خس و خار آمدنيست
اي كه امروز تو از بودن ما ميرنجي
ما نباشيم جو ما روز هزار آمدنيست
آنكه امروز كند جنگ و كشاكش با ما
به حقيقت كه رسد خود به كنار امدنيست
ظلم برجاي نماند به جهان تا به ابد
بر سر دشمن ما ليل ونهار آمدنيست
بر زمين كه شده خشك زآسيب زمان
باغبان ميرسد و وقت شيار آمدنيست
تا كه اين رمه پرا گنده وچوپان خواب است
گرگ هر لحظه به دنبال شكار آمدنيست
اي كه برشانه كشي بار عزيزان خوش باش
كه از سرانگشت هنر نقش و نگار آمدنيست
اي كه از خون غريبان تو به عيش و طربي
با خبر باش كه هنگام فرار آمدنيست
سال ها شد كه كشيديم بسي رنج (حبيب
بر دل غمزده گان صبر و قرار آمدنيست
32
Last post by Admin AP -
نقد جان
زندگي هر روز برما نقشه ديگر كشيد
خون مان در شيشه كرد و بي مهابا سركشيد
ما برادر بوده ايم بيش از هزاران سالها
از نفاق ما سخن بر سكه و اندر كشيد
كودك كه در حقيقت زاده دامان ماست
تا به پا ايستاده شد بر روي ما خنجر كشيد
ما به نقد جان گرفتيم پياله نوشين به كف
وآن ديگر را قسمت اش در گوشه منبر كشيد
ما به خود گم گشتيم و رفتيم در فرجام كار
بس كه راه پر پيچ و خم بود كار در محشر كشيد
درد ما دارد دواي ديگري اي دوستان
از عقيدت كار ما بر جادو و منتر كشيد
تا كه گفتيم جز خداوند هيچ كس معبود نيست
مُفتي اين شهر ما را فاسد و كافر كشيد
راز خود تا گفته ايم با همنشينان اي حبيب
او بر آن افزود آنرا برده در محضر كشيد
33
Last post by Admin AP -
مقام
خر اگر بودم من هم یک مقام داشتم
نزد اهل سلطنت یک احترام داشتم
جمع میگشتند بدور من خران تیز گوش
امر و یا فرمان و یا حُکم و کلام داشتم
دفتر میبود و میز وچوکی از بهر من
مُهر و امضای برای رشوه دام داشتم
موتر لُکس و یک چند تا محافظ باتفنگ
خانه و باغ وسرای و ا نتظام داشتم
در خفا من میربودم مال مردم را بزور
بر فریب مردمان دارالیتام داشتم
میکشیدم از دل خود صد روایت با حدیث
من به تآییدش عُلمای کرام داشتم
چشم من سرمه وریش من دراز تا زیر ناف
بهر استنجا کلوخ وخشت خام داشتم
هر کسی تا حرف حق میگقت مانند (حبیب)
بر سرش دشنام وفحش واتهام داشتم
34
Last post by Admin AP -
میهن
ای از وطن ات رفته تو از حیله دشمن
بر کرد به میهن
زیرا نشود خانه ات آن مُلک مُفشن
بر گرد به میهن
هر گوشه که باشی چه به پاریس وچه لندن
برگرد به میهن
تاچند بهر کُنج جهان تیت چو ارزن
برگرد به میهن
دنیا اگر از توست نیرزد سر سوزن
بر گرد به میهن
بی تو نشود مُلک تو آزاد و مُزیین
بر گرد به میهن
از آمدن ات چشم همه میشود روشن
بر گرد به میهن
دانی توکه آن خصم زبون است چوقبرکن
بر گرد به میهن
گوید {حبیب} هموطن ای تاج سر من
برگرد به میهن
35
Last post by Admin AP -
جويا
اي تو اُ ميد همه ملت افغان ( جويا
پاسدار و طن و خون شهيدان (جويا
اي پیام آور زن هاي ستم ديده زظُلم
تويي تسكين دل زار يتيمان (جويا
اي ملالي كه به هنگام سخن همچون شير
جنگ سالار زبون از تو حراسان( جويا
اي كه بر ديده ما جاي تو باشد چون نور
با توايم تا به ابد بر سر پیمان ( جویا
آی تو مصداق وفا با وطن و مردم خویش
ترس دارند زتو ؛ مُلك فروشان (جويا
اي كه افشا گري دزد و دغل بنمودي
شاد شد از عمل ات روح نياكان (جويا
اي كه سازش ننمودي تو به دُزدان هرگز
به جهالت زده گاني ؛ خط بُطلان ( جويا
اي كه خواهد (حبيب)عمر تو را طولاني
تو درخشنده تر از مشعل تا بان (جويا
36
Last post by Admin AP -
ملایک
جملگی هستند ملایک یک بشر پیدا نشُد
یک نفر از این میان اهل نظر پیدا نشُد
تا که انسان را نکرد خلقت خداوند جهان
بهر نظم کاینات شمس و قمر پیدا نشُد
نخل آزادی بروید گر زخون آبش دهی
که این نگینه هیچگاهی بیخطر پیدانشُد
چون توافق نیست بین دوستان تدبیر چیست
بی عرق ریزی دهقان هیچ بر پیدا نشُد
کوه را باید شکافی تا که در مقصد رسی
آبله تا خون نگردیده گُهر پیدا نشُد
تا که مظلوم است خموش ظالم بٌود درمنصبش
تا نجُنبید نی زجایش نیشکر پیدا نشُد
علم و دانش از تلاش آدمی آید پدید
مرتب انسان به پول ومال وزر پیدا نشُد
خون دل خورده {حبیب}بی نشان درکُل عُمر
بیکس وبیچاره همچون او دیگر پیدا نشُد
37
Last post by Admin AP -
شفا بخش
ذرهٌ خاک وطن نُسخه ودر مان من است
توتیایست که شفابخش دو چشمان من است
گر خرابه شده یا سوخته ازکینه غیر
مایه فخر من این مهد نیاکان من است
آبروی من و اسناد شناسایی من
آریاناست و باختر وخراسان من است
هرکجا که بروم هر کی بگوید افغان
وه چه زیباست وطن مرتبه و شان من است
از اتک تا به تُرغندی و الی صوبه سند
تا سر قُلعه پامیر و تا واخان من است
غزنه و بلخ و هری تا به سمنگان و کُنر
مشرقی تا به جُنوبی همه افغان من است
آسیا را وطن است قلب بفدای نامش
که جهان مایل این مأمن شیران من است
تا که دنیاست وتاریخ ؛ وطن هست {حبیب}ُ
خدمت به هموطنم مقصد و ایمان من است
شعر از : حبیب یوسفی
38
Last post by Admin AP -
مهاجر
خداوند چون مرا موجود بنمود
نمود بر نام من امضا مهاجر
نخست اندر بهشتم جای دادند
سپس چون آدم و حوا مها جر
چو روحم را نهاد در بین قالب
د بطن مادرم تنها مهاجر
ازین دوران چون چندی که بگذشت
روان ام کرد در این دنیا مهاجر
به طفلی با دو دست وپا دویدم
به هر سو من برهنه پا مهاجر
به دور نو جوانی چند روزی
پی تحصیل مکتب ها مهاجر
جوانی همچنان با جنگ بگذشت
شدم در خاک کانادا مهاجر
کنون چون دور پیری خواهد آمد
روم با حسرت از دنیا مهاجر
حبیب) خواهد که بعد از دار فانی )
شود در عالم با لا مهاجر
39
Last post by Admin AP -
خسته
ما خسته از سیاست و دعوای مذهبیم
ما نوکر وغلام عزیزان هم طبعیم
ما هرکی هرچه کرده به ما نیست مُرتبط
ما خادمان مردم انسان مشربیم
ما را نه مسجد و نه کلیسا است تکیه گا
هرجا که دوست هست در آنجا مرتبیم
ما را نه زرق و برق جهان میدهد فریب
ما نه بفکر چوکی و دیوان ومنصبیم
ماکشته گان سازیم و مشتاق اهل علم
ما تشنه گان خوانش و تدریس مکتبیم
ما مردمان خانه بدوشیم بهر دیار
ما سینه چاک چاک ولی خنده بر لبیم
ما را زخواب و خور نبود زره خیال
ما عاشقان ملت بیدار در شبیم
ما را (حبیب)نیست سر کشمکش ولی
ما در طریق دفع دسایس مجربیم
40
Last post by Admin AP -
خشخاش
دست آورد لعینان کشت خشخاش است وبس
برسر چوکی وقدرت دزد واوباش است وبس
مادیعات است چون ترازوی بقدر و منزلت
علمیت کاریست که خود بی مُزد و پاداش است وبس
چهره ها گردد عوض هر روز با یک رنگ نو
در حقیقت این همان دیگ وهمان آش است و بس
دوستی و عاطفه از مردمان گشته بدور
هرطرف ای جان چو بینی جنگ و پرخاش است وبس
هجرت و آواره گی و چور و فتل و راهزنی
جای گل در دشت و صحرا مرده ولاش است وبس
قریه و ده تا به شهرهر سو نشان دشمنیست
جنگ برای ملت ما مثل خفاش است و بس
رخت بست تحصیل و تعلیم و خرد از مُلک ما
بردهان هرکی دشنام بد و فاش است و بس
تو عقب ماندی (حبیب) از کاروان از جا بخیز
چور کن تا کی لباست رخت کرباس است وبس