41
Last post by Admin AP -
خرلنگ
ما در راه کردارو عمل چون خر لنگیم
نوبت چو به گفتار رسد مثل پلنگیم
عیب دیگران را بکنیم زود قضاوت
بر خویش نبینیم که ما کور قشنگیم
از غیرت بیجا به جا هی نرسیدیم
زین کبروغرور است که ما مایه ننگیم
چون دور شویم یاد عزیزان به دل ماست
نزدیک چوگردیم همه شیشه وسنگیم
گاهی چو عسل باشیم وگاه ترش چو سرکه
ما مثل زمانیم که هرلحظه به رنگیم
از جنگ کنیم شکوه که ما مایل صلح ایم
ورصلح شود مقتضی توپ وتفنگیم
هر کس که سخن گفت بگو ییم دروغ است
مردم همه دیوانه وما خوب وزرنگیم
گوید(حبیب) بادو سه یاران دیگر این
در جمع شما خسته ومسکین وملنگیم
42
Last post by Admin AP -
کرزی که رفت
کرزی که رفت کلبی و مقصود میرسد
دوران شیخ و حضرت نیمرود میرسد
دل خوش مکن که فصل نو آید بروی کار
آن خر که نیست به دایره موجود میرسد
باز هنگ خر ز هر طرفی میشود بلند
تحصیل و علم به پایه نابود میرسد
آن دست و پا و سر زدن از نو شود رواج
وان لحظه های رنج و غم آلود میرسد
زان سون مرز باز الاغان تیز گوش
ملاه لنک و کور پشم دود میرسد
آی اس آی باز ولادت کند ز سر
خاک باد کرده تا پُل بیسود میرسد
دیگر نیاز به باغ وحش ای دوست هیچ نیست
هرسوی وحشیان با تف و دود میرسد
هوشیار باش حبیب در این موقع اساس
که حرف تو بگوش خران زود میرسد
43
Last post by Admin AP -
جدل
عزیزان این همه جنگ و جدل چیست؟
میان یکدیگر این کل مکل چیست؟
چرا ما دشمن جان هم هستیم؟
یکی گوید بمن که راه حل چیست؟
صداقت گر بود بین من و تو
دیگر دعوا سر اصل و بدل چیست؟
زند سنگ وطن هرکس به سینه
که تا ثابت شود که در عمل چیست
همگی بنده ء یک بارالهی ییم
تضاد و وحشت ونقص وخلل چیست؟
اگر دنیا نشان شاد مانیست
بهر سو کشتن و مرگ و اجل جیست؟
به گفت کس نکن جان برادر
ببین حُکم خدای لن یزل چیست
(حبیب) گر عاشق افغان نمی بود
بگو که این همه شعر و غزل چیست؟
44
Last post by Admin AP -
هوای سلطنت
خر ما خیز زد پالان بر افتاد
زشادی هر طرف در عر عر افتاد
گذشت از مرز تورخم آمد این سو
هوای سلطنت اندر سر افتاد
الاغان دیگر دورش گرفتند
ز هنگ شان به هر سو محشر افتاد
بدان فکر که آدم رفته از کار
زمام مُلک در دست خر افتاد
قدم زد در چراگاه های سرسبز
دل او از خوشی در پر پر افتاد
خیالی دید و با خود فکر میکرد
که مزد کار او در دالر افتاد
چو بگذشت چند روز از این معما
بیاد گفته های مادر افتاد
که میگفت مُلک افغان است جایی
که آنجا تاج از اسکندر افتاد
نمود تا دیده باز از روی تحقیق
دوچشم او به شیران نر افتاد
دویدن از پی اش شیران غُران
بخود لرزید و وحشت در سر افتاد
حبیب شکر خدا کرد از سر شکر
که دور خر خریت هم ور افتاد
45
Last post by Admin AP -
هنگامه شيخ
جام بشكست و سبو ريخت زهنگامه شيخ
چي بلا بود نهان در پي حمامه شيخ
ما اگر مي نوشيم او بخورد حق يتيم
كه نويسند ملايك به جزا نامه شيخ
تا بكي خلق شوند از سخنانش گُمرا
كه بجز غسل و وضو نيست به برنامه شيخ
اي خدا جوي خدا در همه جا هست عيان
چي ضرورت كه روي در رأه خود كامه شيخ
چند يتيم ميشود از بر كت كالا ايمن
كر بيرون سازي تو از لطف و كرم جامه شيخ
حج آن هست كه از لطف دلي شاد شود
نه كه حج گشته ز اركان سفر نامه شيخ
اي (حبيب)چند بود جنگ نژاد ومزهب
از چي باشيم چنين محو غلط نامه شيخ
46
Last post by Admin AP -
حاجی از حج
حاجی از حج دویده میآید
رنگ از رُخ پریده میآید
دور آن خانه درطواف شده
صاحبش را ندیده میآید
کُشته حیوان بی زبان به ثواب
سر اورا بریده میآید
تا بشوید تن از ریاکاری
آب زم زم خریده میآید
سنگ پرتاب کرده برشیطان
ریش خودرا جویده میآید
تا که مردم بخواندش حاجی
به مُرادش رسیده میآید
پول خود مصرف عرب کرده
دست بر رخ کشیده میآید
از غریبان کجا خبر دارد
ناله ها نا شنیده میآید
در خیال ازدواج نو دارد
کودک برگزیده میآید
تا زن اش را حجاب پوشاند
با حدیث و قصیده میآید
حاجی ءراچودید گفت {حبیب
جن قبل از قصیده میآید
47
Last post by Admin AP -
غرور
ای مهاجر شُده از کبر و غرورت بخود آ
تا به کی کینه و این جنگ و کدورت بخود آ
علم و تحصیل اگر بود ،چنین کیٌ میشُد
دارد امروز وطن بر تو ضرورت بخودآ
پنج کلکیم چو برادر تو بگو تفرقه چیست؟
دست بیگانه زمن ساخته دورت بخودآ
هرکجا باشی برای وطن ات کاری کن
تا بگیرد وطن تو سر وصورت بخودآ
با غریبان زترحم ومروت پیش آی
تو به عقلت بنگر ، نه که بزورت بخودآ
راه انصاف نباشد که تو با من دشمن
باز بر من بفشان پرتوه نورات بخود آ
مال دنیا چه بود که من وتو جنگ کنیم
نبرم من به لحد نه تو به گورت بخودآ
آنچه بگذشت میان من وتو خیر گذشت
نه گناه من است این ونه قصورت بخودآ
با (حبیب) ات بنما از سر لُطف همدردی
بگذر از قهر وعتاب و شر وشورت بخودآ
48
Last post by Admin AP -
قول
چون به قول حق تعالا همه اعتبار دارم
من اُميد عفوه و بخشش زوي انتظار دارم
پدرم هرآنچه بوده است ؛ من هم بسان اويم
كه رأه خدا پرستي ز وي ياد گار دارم
من هرآنچه را كه خواهم زخدا طلب نمايم
تو برو بكار خود باش بتو من چي كار دارم
چوحساب بنده پاك است زجزا اوچي باك است
كه حساب هرگناه را به خدا شمار دارم
اگرم غريب وزارم تو مگو كه كس ندارم
چو گداي كوه يارم بخود افتخار دارم
نه مرا سراي وجاي است نه مرا هواي دنيا
نه غم زمانه و نه ءغم روزگار دارم
من(حبيب) بي نوايم زخداي خود رضايم
كه هر انچه هست ازاوست ء نه من اختيار دار
49
Last post by Admin AP -
فراق
این همه شوریده حالی از فراق کابل است
رنگ خون چشم ما از اشتیاق کابل است
دال و چپاتی پنجابی اگر گشته پلو
آتش دیگ لعینان از اجاق کابل است
تخم کین پاشیده اند در مُلک ما نامردمان
سرخ رنگ ولاله گون طاق ورواق کابل است
استخوان مردهٌ مارا به یغما برده اند
خون هرگمنام افغان خود نطاق کابل است
چون عروس بود کابل در تمام آسیا
آتش جنگ وجدل اندر وثاق کابل است
گرچه که مارا به بد بختی کشانیده عدو
عاقبت پنجابی دون زن طلاق کابل است
اهل علم را کرده اند هرسو مهاجر ناکسان
جهل شان خود چقمق در انفلاق کابل است
تا به تنهایی گرفته خو (حبیب) بی نشان
از خدا خواهان امن واتفاق کابل است
50
Last post by Admin AP -
انقلاب
مردم به کار رفتن ما اعتصاب کردیم
از بس که خورده بودیم ما انقلاب کردیم
بس مرده باد گفتیم بس زنده باد گفتیم
از چیغ های بیجاه خودرا عزاب کردیم
کردیم ملتی را از خاک شان مهاجر
ما سود خود گرفتیم دالر حساب کردیم
آمد چو موقع کار بعد از زمان بسیار
ما راه خود گرفته رفتیم وخواب کردیم
از بهر آنکه مارا در چهره کس نفهمد
قانون دولتی را ریش وحجاب کردیم
هرکس که گفت حقیقت بر ضد ما ودولت
اورا به دار بستیم واندر طناب کردیم
آنکس که بود دشمن با دین وخاک ومیهن
با او یکی شدیم ما وانشأب کردیم
ما با (حبیب)یکجا این شعر را نوشتیم
تا دیگران بخوانند،کارثواب کردیم