امشب
امشب
تو بیا تا بکنم که بشود کار امشب
روی مهروی تورا یکسره دیدار امشب
میدهی یا بروم بر همه گان قصه کنم
گوش بر درد دلم ای بُت عیار امشب
خواب بودی که زدم شخ و تو خود بیخبری
سنگ بر پنجره تاکه شوی بیدار امشب
بار ها کردم وصد بار دیگر خواهم کرد
قصه جور ترا بر همه تکرار امشب
پدرم رفته که امشب پدرت را بکند
او ملاقات ؛ به تو رفته طلبگار امشب
بده ای ماه که تا یگزره آرام شوم
تو دوا بر من دلخسته و بیمار امشب
اندکی باز بگیر بهر (حبیب) از سر لطف
چین پیشانی خود را نکن پیکار امشب