ناساز گاری بخت
ناساز گاری بخت
زیب دارد بعد ازاین ، این دیدهٍ پرخون مرا
می برد این جوی خون یگروز چون جیحون مرا
کی رسد دیوار چین درعزم من در عشق تو
تا نسازد از جهان روزی اجل بیرون مرا
من به یک موی تو جانانم برابر کی کنم
تخت شاهی گر دهند یا گنج چون قارون مرا
لیلی من چون تو رفتی حالت من شد خراب
زین سبب دادند یارانم لقب مجنون مرا
من کجا دارم دیگر میلی برای زندگی
بی تو با شد این جهان چون تلخی افیون مرا
تا خیالت قد دلجویت بیا ید در نظر
تازه گردد زخم دل چون آفت طاعون مرا
قدر دان توست (حبیب)اندر تمام عمر خویش
وصف اخلاق نیکویت گشته است مضمون مرا