شخ
شخ
شخ گرفتی نمی نمایی سُست
تو بدام غم ا ت گلوی مرا
تو که دادی بُتا خوشم آمد
رنج بی انتها عدوی مرا
چنگ انداختی و کندی تو
از سر ناز ریش و موی مرا
کش به بیرون نکُن که میریزی
بر سر کوچه آبروی مرا
چون گرفتی بلند همه دیدند
که به سنگ ات زدی سبوی مرا
گر برآری چی میشودتوشبی
از سر لُطف آرزوی مرا
تا شده پاره کس نمی خواهد
پیرهن چاک وبی رفوی مرا
گر (حبیب) میکُند نکُن افشا
صحبت وحرف وگفتگوی مرا