تهُمت
تهُمت
من کجا کردم ترا که کرده یی تُهمت که کرد
بی احترامی یا که توهین که شُدی تو سُرخ وزرد
تو کجا دادی بمن که همه میگویند که داد
قول تا ایستاده گردی پهلوی من مسل مرد
تا کشیدم من تو گشتی نا قرار گفتی نکش
از دل سوزان خود در پیش چشمم آه سرد
تا که میتوانی بته که نام تو گردد بلند
خیر وخیرات به کسی که هست اندر رنج ودرد
میرسد روزی که تو هم برسرش باشی سوار
موتر نو را که از حیرت ببینند فرد فرد
روز بد چون که بیاید تو دهی از پُشت سر
میهن ات هیلا و بگریزی به هنگام نبرد
وقت دادن چون رسد تو پُت بگیر با دست خود
گوش را تا نشنوی دشنام از هر کوچه گرد
تو روان بودی ومن در دست خود از پُشت تو
بُرس را کز شانه های تو کُنم پاک خاک وگرد
ای (حبیب) تا میتوانی بُکن و هوشیار باش
کُمک به یاران که چون مُردی نگویند که چه کرد؟