نيمه جان
نيمه جان
در خاك و خون كشيدند هم ميهنان مارا
ديگر كسي نپرسد نام و نشان مارا
آرامي از خران جاهل مبر توقع
بد نام دهر كردند افغان ستان مارا
پيران ز پا فتادن اطفال ما پريشان
بردند در جهالت نسل جوان مارا
مارا به خاك شاندن خود قصر كردن آباد
آرام كي گزارند اين نيمه جان مارا
در كوچه هاي كابل آن مردمان نبيني
تخم سپند كردند هم بستگان مارا
جمع بنام سمت و جمع بنام مزهب
آتش زدند ز كينه آن آشيان مارا
از گوشت و پوست ما چو ن؛ چيزي نماند برجا
بفروختن به خارج تا استخوان مارا
تا حرف حق زديم ما گفتند (حبيب)خاموش
مارا به كفر بستند؛ بستند دهان مارا