رقیب عشق
رقیب عشق
زمن مپُرس که این روزگار چون گذرد
تو خود بگو که شب انتظار چون گذرد؟
تو در مقابل و من میکشم به حسرت آه
که تیر چشم تو بر قلب زار چون گذِرد
تو از طریق جفا آیی و من ا ت زوفا
در این میانه ببینیم که کار چون گذرد
تویی که کرده مُقصر مرا بساده گیم
منم که چشم براهت که یار چون گُذرد
تو با رقیب تمسخُر کنان همی پرسی
که زخم بر سر زخم بی شُمار چون گُذرد
تویی نسیم بهاری و من چو برگ خُزان
به من چه فرق کُند که بهار چون گُذرد
من آن مُسافر سر گشته ام بشهر شُما
زعمر خستهِ که این گیر ودار چون گُذرد
تو از {حبیب}شنو دوست عمر در گذر است
شُنیده یی که به سرعت قطار چون گُذرد