عدم
عدم
عمریست که از جهل بخواب عدم ایم ما
پیدا ننمودیم که از چی رقم ایم ما
هر لحظه لباس به تن ماست ز تزویر
گاه مُفتی وگاه قاضی وگاه مُحتشم ایم ما
علمیت کس را ننماییم قضاوت
پیوسته هوا خواه کلا و چپن ایم ما
نمرود نکرد آنچه مسلمان سر ما کرد
دیریست که محروم ز فضل و کرم ایم ما
هر خر که زند هنگ فریبد دل مارا
نا دیده و سنجیده در آن منسجم ایم ما
یارب تو بکن لطف که شود دیده ما باز
زیرا که روان جانب چاه لجن ایم ما
هر دزد زبون که برسد بر سر قدرت
در خدمت او رفته به رقص و اتن ایم ما
بیرون شو ازین خواب تغافل تو (حبیبا)
دیریست که با تفرقه دست و یخن ایم ما