غرور
غرور
ای مهاجر شُده از کبر و غرورت بخود آ
تا به کی کینه و این جنگ و کدورت بخود آ
علم و تحصیل اگر بود ،چنین کیٌ میشُد
دارد امروز وطن بر تو ضرورت بخودآ
پنج کلکیم چو برادر تو بگو تفرقه چیست؟
دست بیگانه زمن ساخته دورت بخودآ
هرکجا باشی برای وطن ات کاری کن
تا بگیرد وطن تو سر وصورت بخودآ
با غریبان زترحم ومروت پیش آی
تو به عقلت بنگر ، نه که بزورت بخودآ
راه انصاف نباشد که تو با من دشمن
باز بر من بفشان پرتوه نورات بخود آ
مال دنیا چه بود که من وتو جنگ کنیم
نبرم من به لحد نه تو به گورت بخودآ
آنچه بگذشت میان من وتو خیر گذشت
نه گناه من است این ونه قصورت بخودآ
با (حبیب) ات بنما از سر لُطف همدردی
بگذر از قهر وعتاب و شر وشورت بخودآ