یخ
یخ
داخل بنمایید که یخ میزند امشب
هر چه که بیرون ماند دراین فصل زمستان
تا تر نکنید کی برود راست د درزٍش
کاه همراه خاک تر چو شود گٍل شودآسان
دیدی که همی ریخت زنوک اش به چی تیزی
شر شر کده آب از سر نودان شب باران
هر کس نکند عاقبت است رنج وندامت
از حالت مسکین و غریب پرسش وپرسان
بیرون نبراید چو درون شُد شب تاریک
دزد نابلد گیر فتد زود به کادان
پرهیز کن از ضربه آن تا نشی افگار
پند است که بالا نشوی به اسپ عریان
خشک میکرد وپاک میکرد ومی ماند دغارٍش
میزد چو جوانی د سرک سنگ پلخمان
گردد بلند شخ شود ایستاده به جایش
تا شخص نماز خوان شنود نعره آذان
بند کرد (حبیب) بازبتو واقف از آن باش
اشعار خوده تا تو بخوانی به عزیزان