لعل سخنگو
لعل سخنگو
نازنینا عاشق رویت شدم بسمل تیغ دو ابرویت شدم
تا نگاه خود به من انداختی من اسیر چشم جادویت شدم
گه تبسم میکنی گه قهر و ناز ای پریرو مایل خویت شدم
تا زبان بگشودی با ساز ادب کشتهء لعل سخن گویت شدم
ا لتفاتی کن باین مسکین گدا سایل دروازهء کویت شدم
بوی زلفت بر مشام من رسید
(عنبری) موی خوشبویت شدم
عبدالله(عنبری) ونکوور-کانادا