سه لوده
سه لوده از سیاه بودن زن های خود شکایت داشتند.
اولى گفت: زن مه ايقة سياه اس كه دستشه كارد بريد عوض خون قير برآمد. دومى گفت: زن مه ايقه سياه اس كه دستشه كارد بريد استخوانش ذغال سنگ بود. سومى گفت: از شما هيچى نبوده زن مه ايقه سياه اس كه يکروز يک گوز زد سه شب و روز د تاريکى مانديم