بخیزانم
بخیزانم
بخیزانم اگر خواهی که بنشینی بروی آن
زچوکی یک نفر را تاکه پای تو شود آرام
بمالم گراجازت میدهی بالا وپایین را
سر زُلف سیایت را کمی با روغن بادام
بیا یک شب بشین بر نوک آن تا خیر ازآن بینی
شب مهتاب ای جانم بیا بنشین به نوک بام
نه تنها که تورا کردند مرا هم بار ها کردند
مرا در شهر رسوا وتورا در عشق من بد نام
کمی با لا بگیر تا من به اندازم به بین آن
من از روی درخت بر دامنت چندانه سیب خام
نته شوراک که تا گردم خلاص ومن به آسایم
دو ابروی چو خنجر را بمان تا دل شود آرام
ز اول گر تو میدادی( حبیب) ات را چه حاجت بود
تو فُرصت تا کند ابراز عشق خود در آن ایام