چشیدن
چشیدن
یک نفر که طبع شوخی داشت بیش از انتها
چشم چرانی مینمود و هر طرف میکرد نگاه
چشم او اُفتاد بر یک زن که از راه میگزشت
سیرت اش نیکو وحُسنش دلنشین و دلرُبا
از پی آن زن روان گشت او مسال چرچرک
گفت چند تا پُرزه و آن زن نکرد هیچ اعتنا
سُرفه کرد وگفت او جانیم عزیزیم او گُلیم
تو برفتارت مرا کردی هو ظالم جان تبا
گُفت بیا که بچشم تو بهتر هستی یا زنیم؟
تا نماند در دلم غوره نگار مهٌ لقا
زن بخندید و بگُفتا هیچ تو زحمت نکش
تو بپُرس از شوهرم که او چشیده هردو را
قصه بود این بنظم آورد {حبیب} بر دوستان
تا که چوتاران بگیرند پند خوب از ماجرا