مهمانی
مهمانی
مُردم ز غمت جانا بازآ به مهمانی
تا با تو عیان سازم صد قصه پنهانی
در زندگی ام نایی در کُلبه ویرانم
چون رفتم از این دنیا هیچ است پشیما نی
پرسان چو نکردی تو احوال من مسکین
از حال دل زارم دانم که نمی دانی
با نیم نگاه تو دیوانه شدم جانا
دیوانه خود را بین در بی سر و سا ما نی
توصیف جمال تو در رقعه نمی گنجد
ای غنچه لب هایت چون لعل بدخشانی
چندیست (حبیب)تو آشفته وحیران است
با کوه خیال تو در عالم حیرانی