نامه رسان
نامه رسان
از خوشحالی خطت نامه رسان را میکنم
در بغل مانند طفل که براه بیند پدر
روز اول که نشان دادی چیطور سرخ گشته بود
روی زیبا را بمن که میدرخشید چون قمر
تا که چسپاندم به پُشتت گریه کردی زار زار
کاغزی را که برآن بود عکس از یک گوره خر
شور نته که از کنترول میشه بیرون ای ماه من
خانه زنبور را که لانه کرده زیر در
تا گرفتی باز من از خویشتن بیخود شدم
دست خودرا نازنین تا باز کردی از کمر
چون زدم محکم بمن گفتی شکستاندی بس است
چوب را تا میده کردم من به همراه تبر
داده بودی باز دیشب من خبر گشتم از آن
تو مرا دشنام بیحد دلبرا در پُشت سر
ای (حبیب )کردی و دیدی بار دوم او نداد
آرزوی عافیت از روزگار بی ثمر