روزه
روزه
رفتم به در مسجد تا شیخ نظر فرمود
گفتا تو برو بی دین ، از بنده حزر فرمود
زیرا که ندیدم من یک بار ترا اینجا
با هیبت و رسوایی با ریش ببر فرمود
نا چار برفتم من در کنج کلیسا ی
تا دید مرا راهب احساس خطر فرمود
گفتا تو مسلما نی ، از نام تو این پیداست
با خشم به پیش آمد بر من سگ و خر فرمود
رفتم به در معبد هندو به تعجب دید
کش کرد مرا بیرون مانند پدر فرمود
گفتا که تو در طفلی ُسنت شده یی ای مرد
هندو نتوانی شد با چرخش سر فرمود
آنرا که خدا داده ببریده یی تو از خویش
چون ....چیز تو بی پوش است باید که حزر فرمود
گفتم که خدا یا من یک بنده گمرا هم
با هرکی رسیدم من یک چیز دیگر فرمود
ناگاه ز فضا برگی لرزیده فرو اُفتاد
گفتا بر و آدم باش این نکته چو زر فرمود
بیچاره (حبیب) زار یک حرف زمن بشنو
رو راه خدا را گیر نه آنکه بشر فرمود