سلام
سلام
بر هرکی داد ، آن بُت مهرو بما نداد
دیشب سلام، بهر من بینوا نداد
گفتا: بکش بیرون، که بگیرم بدست خویش
نبض مرا گرفت بدستش دوا نداد
از پیش وعده کرد و بمن داد زپُشت سر
قصاب گوشت را به دل آشنا داد
تا که نکرد لمس ، نگفتا که میدهم
مُلا بدون پول ، بمردم دعا نداد
کفتم برو که میشکنی، بر سرش نشست
بشکست دل بزیر قدومش ، صدا نداد
دیشب که می نشست بمن گفت چرا؟ شخ است
روی زمین ، چون که خدا بوریا نداد
گفتا بیا بزن که بر آید ز پُشت من
با مُشت زدم به درد و قُلنج ا ش شفا نداد
یک دوست نیست تا که دهد بر (حبیب) خود
تسکین دل ، چرا که فلک جُز عزا نداد