شکوه
شکوه
شکوه دارد آن پری از من که محکم میزنم
سر به دیوار و درش از شدت غم میزنم
شخ همی گیرد نمی ماند که در درزش رود
پا ی افگار ورا وقتیکه مرحم میزنم
قبل از انکه از جا بخیزد میشقم در پاه او
سرمه خاک رهش در چشم پُرنم میزنم
هرکی را تا میکنم از من تشکر میکند
من نصیحت چون که حرف ما نند آدم میزنم
بر سر راه میزنم تا هر کسی گردد خبر
گپ حق را در حضور خلق عالم میزنم
نیمه شب با ناز میگفت که کمی بالا بزن
یعنی خودرا پیش یارانم چرا را کم میزنم
گر بیا ید میکنم گر که نیا ید میزنم
سیل اورا میکنم ، یا دیده بر هم میزنم
گفت (حبیب) من میکشم تا جملگی واقف شوند
در خیال حرف که باشد با دل جم میزنم