بهار
بهار
بهاران میرسد دور از وطن دیوانه خواهم شد
به سودای دیار خویش، من همخانه خواهم شد
اگر روزی شود میهن ز شر کینه جویان پاک
به دشت و وادی اش در سجده شکرانه خواهم شد
من افغانم مرا نام دیگر ننگ است در عا لم
نبا شد گر چنین من بی سر وسا مانه خواهم شد
به هجرت گر دهم من جان کی آید در مزار من؟
غریب بی نشان در کشور بیگانه خواهم شد
برو زاهد مرا بگزار ، در آواره گی تنها
که من نه لایق مسجد نه از بتخانه خواهم شد
اگر فانوس صلح نور افگند در خطه شیران
ملنگ کوچه های کابل ویرانه خواهم شد
خدا قسمت اگر سازد روم در مُلک خود باری
ازین زندان غربت فارغ از زولانه خواهم شد
به هر مُلک که افغان است (حبیب) با شوق میگوید
غلام همت این ملت فرزا نه خواهم شد