هوای سلطنت
هوای سلطنت
خر ما خیز زد پالان بر افتاد
زشادی هر طرف در عر عر افتاد
گذشت از مرز تورخم آمد این سو
هوای سلطنت اندر سر افتاد
الاغان دیگر دورش گرفتند
ز هنگ شان به هر سو محشر افتاد
بدان فکر که آدم رفته از کار
زمام مُلک در دست خر افتاد
قدم زد در چراگاه های سرسبز
دل او از خوشی در پر پر افتاد
خیالی دید و با خود فکر میکرد
که مزد کار او در دالر افتاد
چو بگذشت چند روز از این معما
بیاد گفته های مادر افتاد
که میگفت مُلک افغان است جایی
که آنجا تاج از اسکندر افتاد
نمود تا دیده باز از روی تحقیق
دوچشم او به شیران نر افتاد
دویدن از پی اش شیران غُران
بخود لرزید و وحشت در سر افتاد
حبیب شکر خدا کرد از سر شکر
که دور خر خریت هم ور افتاد