نقد جان
نقد جان
زندگي هر روز برما نقشه ديگر كشيد
خون مان در شيشه كرد و بي مهابا سركشيد
ما برادر بوده ايم بيش از هزاران سالها
از نفاق ما سخن بر سكه و اندر كشيد
كودك كه در حقيقت زاده دامان ماست
تا به پا ايستاده شد بر روي ما خنجر كشيد
ما به نقد جان گرفتيم پياله نوشين به كف
وآن ديگر را قسمت اش در گوشه منبر كشيد
ما به خود گم گشتيم و رفتيم در فرجام كار
بس كه راه پر پيچ و خم بود كار در محشر كشيد
درد ما دارد دواي ديگري اي دوستان
از عقيدت كار ما بر جادو و منتر كشيد
تا كه گفتيم جز خداوند هيچ كس معبود نيست
مُفتي اين شهر ما را فاسد و كافر كشيد
راز خود تا گفته ايم با همنشينان اي حبيب
او بر آن افزود آنرا برده در محضر كشيد