تسلیم
تسلیم
تسلیم زور گویان گشتن به شأن ما نیست
تا که خداست با ما ترسی ز نا خدا نیست
ما دامن کسی را بگرفته ایم که اورا
گر با خرد بسنجی بحریست که انتها نیست
مارا به پول هرگز نتوان کسی خریدن
اینجا همه غریبیم اما کسی گدا نیست
کاری نما که خالق مسرور گردد از تو
ای وای بر کسی که از او خدا رضانیست
مردانه گی همان است که دست هم بکیریم
در این دیار غربت؛ که کس بفکر ما نیست
کبر و غرور ما را ز انسانیت کند دور
دانا شدن به علم است ؛ با کرتی و کلاه نیست
گوید (حبیب ) با ید ما قدر هم بدانیم
در این زمانه که یک لحظه بی بلا نیست