مقدم گل
مقدم گل
گل رسید از را بما اورد پیغام بهار
که بهاران میشود بعد از زمان ها انتظار
بلبلان را مژده دیدار گل گردد نصیب
روح افزا میشود از مقدم گل کوهسار
کوچ میباید نمود از باغ زاغ تیره بخت
زین مسرت آب گردد برف اندر جویبار
بوی گل اندر مشام گل پرستان میخورد
پس بیا می نوش تا گردیم همه بی اختیار
گل گریبان پاره کرد و گشت بیرون ازحجاب
که عاقلان گردند خبر از سٍر هستی آشکار
فرُصت است اندک و عمر ما بود کمتر زگُل
ما اگر رفتیم نیا ییم گل بیا ید بار بار
شکر یزدان کن (حبیب) و قدر یاران را بدان
قبل از انکه خاک سازد عشرت را روزکار