غربت
غربت
ما که در شهر شما خانه به دوشیم هنوز
زا ن سبب با همه کس هیچ نجوشیم هنوز
اهل دل را چه نشان است زسودای جهان
کهنه خویش به قصری نفروشیم هنوز
سا قی از دیده شد ست دور نه جام ونه می
جام می را ز کف هر کی نه نوشیم هنوز
ما فتا د یم دراین گوشه وزآن دل شادیم
هر قدر نشه که با شیم به هو شیم هنوز
هر کسی لب به گشا ید سخن از پول زند
ما که سر مایه نداریم خموشیم هنوز
آنچه را مانده بما از پدران در تن ماست
ما به تن جامه هر غیر نپو شیم هنوز
گر چه از محفل یا ران شده ایم بی بهره
لیکین از دور به احسا س و خروشیم هنوز
این {حبیب}هیچ نرنجد زقضا و ز قدر
هردم آماده بهر پیک سروشیم هنوز