سفر
سفر
ازدست ظالمان همگی در بدر شدیم
از خانه دور گشته اسیر سفر شدیم
چون دانه سپند شدیم هر طرف فرار
از خویش وقوم وخانه خود بیخبر شدیم
آواره و مهاجر ومسکین وبی وطن
از دست دزد وفاسق غول ولدر شدیم
دنیا همه بعلم وتمدن در انکشاف
ما از دوباره در خور عصر حجر شدیم
مارا نفاق کرد چنین زار و بی وطن
هر چه که گشته ایم همه از یگدیگر شدیم
از گینه و عداوت همسایه گان دون
در فقر غوته خور دیم ومحتاج حر شدیم
چون تار ابریشم که به افتد به دست طفل
بس پیچ وتاب خورده ایم که امروز جر شدیم
نه خانه ماند و نه وطن ونام وننگ ما
بازیچه مقاصد هر کور و کر شدیم
اندر تلاش اینکه شود روزگار خوب
تابیده ایم بدور خود همچون فنر شدیم
گوید (حبیب)بهر خدا ما چه کرده ایم
که این گونه عاقبت همه از بد بد تر شدیم