تو که رفتی
تو که رفتی
تو که رفتی دیگر بهار نشُد
کس بمن هیچ غم گسارنشُد
توکه رفتی شکوفه ها خُشکید
غنُچهٌ خنده باردار نشُد
تو که رفتی گُل ازغمت پژمُرد
لاله یی کو که داغ دار نشُد
تو که رفتی سبوی می بشکست
محفل عیش ما تیار نشُد
تو که رفتی دیگر نمانده کسی
کیست تا از وطن فرار نَشُد
تو که رفتی دیکر به بُستان ها
بُلبل هرگز به شاخسارنشُد
توکه رفتی {حبیب} مانده و غم
فارغ از رنج روزگار نَُشد