سنگر
سنگر
باز كُن قفل دهان را از زبان گوهر بريز
كاخ استبداد را بر خيز بام و در بريز
چون نماند اين جهان سفله دايم پايدار
دشمني از دل بيرون كن كينه را از سر بريز
بهر حفظ مُلك و ناموس و طريق دوستي
گر ضرورت بود خون خويش در سنگر بريز
ثروت دنيا نيارد نام بهر آدمي
كسب دانش كن و نام خويش در دفتر بريز
جهل را بگزار و از جنگ و جدل شو بر حزر
نكهت علم وعمل ؛هردو به يك مجمر بريز
گر بگويد جُز خداوندن جهان حمد كسي
آبروي شيخ را اندر سر منبر بريز
عشق ورزي كن كه نامت در جهان ماند هميش
باده صدق و صفا پيوسته در ساغر بريز
قبل از آنكه خاك گردد استخوان ات اي حبيب
بر سر كبر و حسادت خاك و خاكستر بريز