تسبيح
تسبيح
همچو تسبيح يكي بوديم و ما كنده شديم
دانه دانه به هر گوشه پراكنده شديم
وحشت را كه به ما از سر كين آوردند
بار ها مُرديم و باز از سر نو زنده شديم
آن يكي رفت به شرق و ديگري جانب غرب
از نفاق من و تو بود كه بازنده شديم
تا كه همسايه ز جهل من تو شد واقف
اين چنان دست خوش رنج فزاينده شديم
گاه بي ريش و گهي ريش بما حاكم شد
ما به هر ساز برقصيديم و رقصنده شديم
حيف كه بازيچه هر احمق و نادان گشتيم
همچو حيوان به هم افتاديم و درنده شديم
نام بد نزد همه مردم عالم گشتيم
از عملكرد بد خويش چي شرمنده شديم
بس كه رنج از خود و بيگانه كشيديم (حبيب
باور ما به كسي نيست ؛ كه ترسنده شديم