فراق
فراق
این همه شوریده حالی از فراق کابل است
رنگ خون چشم ما از اشتیاق کابل است
دال و چپاتی پنجابی اگر گشته پلو
آتش دیگ لعینان از اجاق کابل است
تخم کین پاشیده اند در مُلک ما نامردمان
سرخ رنگ ولاله گون طاق ورواق کابل است
استخوان مردهٌ مارا به یغما برده اند
خون هرگمنام افغان خود نطاق کابل است
چون عروس بود کابل در تمام آسیا
آتش جنگ وجدل اندر وثاق کابل است
گرچه که مارا به بد بختی کشانیده عدو
عاقبت پنجابی دون زن طلاق کابل است
اهل علم را کرده اند هرسو مهاجر ناکسان
جهل شان خود چقمق در انفلاق کابل است
تا به تنهایی گرفته خو (حبیب) بی نشان
از خدا خواهان امن واتفاق کابل است