حاجی از حج
حاجی از حج
حاجی از حج دویده میآید
رنگ از رُخ پریده میآید
دور آن خانه درطواف شده
صاحبش را ندیده میآید
کُشته حیوان بی زبان به ثواب
سر اورا بریده میآید
تا بشوید تن از ریاکاری
آب زم زم خریده میآید
سنگ پرتاب کرده برشیطان
ریش خودرا جویده میآید
تا که مردم بخواندش حاجی
به مُرادش رسیده میآید
پول خود مصرف عرب کرده
دست بر رخ کشیده میآید
از غریبان کجا خبر دارد
ناله ها نا شنیده میآید
در خیال ازدواج نو دارد
کودک برگزیده میآید
تا زن اش را حجاب پوشاند
با حدیث و قصیده میآید
حاجی ءراچودید گفت {حبیب
جن قبل از قصیده میآید