خشخاش
خشخاش
دست آورد لعینان کشت خشخاش است وبس
برسر چوکی وقدرت دزد واوباش است وبس
مادیعات است چون ترازوی بقدر و منزلت
علمیت کاریست که خود بی مُزد و پاداش است وبس
چهره ها گردد عوض هر روز با یک رنگ نو
در حقیقت این همان دیگ وهمان آش است و بس
دوستی و عاطفه از مردمان گشته بدور
هرطرف ای جان چو بینی جنگ و پرخاش است وبس
هجرت و آواره گی و چور و فتل و راهزنی
جای گل در دشت و صحرا مرده ولاش است وبس
قریه و ده تا به شهرهر سو نشان دشمنیست
جنگ برای ملت ما مثل خفاش است و بس
رخت بست تحصیل و تعلیم و خرد از مُلک ما
بردهان هرکی دشنام بد و فاش است و بس
تو عقب ماندی (حبیب) از کاروان از جا بخیز
چور کن تا کی لباست رخت کرباس است وبس