هوس
هوس
خفه شدی جان من صبر کن پس میکشم
پای خودرا زین میان تا که نفس میکشم
گرچه گرنگ است بتا بان بسر شانه ام
بارغمت را بدوش من به هوس میکشم
تنگ بود یا گشاد هردو برایم یکیست
فرقت و هجر ترا کنج قفس میکشم
تو گر اجازه دهی میکنم از پشت سر
از پی این کاروان بانگ جرس میگشم
بنده بی کبرم و هرچه شود می کنم
در راه عشت ببین محنت خس میکشم
میزنم و میکشم تا تو روی گل بخواب
خاطر تو من ازین خانه مگس میکشم
کرد (حبیب) تا ترا جمله شدند دشمنش
وصف تو، من رنج وغم ازهمه کس میکشم