روبرو
روبرو
خدا زلُطف مرا با تو روبرو سازد
مساعد ام به تو يك لحظه گفتگو سازد
ز درد هجر تو من شكوه ها نمايم سر
كه ديده اشك روان همچو آب جوسازد
بگويمت كه چرا بيوفا نمي آيي؟
كه گُل زمقدم ات برخويش رنگ وبوسازد
خدا وفا به نهد در دلت بجاي جفا
ترا فريفته آن خصلت نيكو سازد
رقيب را بكند دور از سر كويت
بر آورده مرا اين يك آرزو سازد
ازان ز ديده من اشك ميرود چون سيل
كه هرچه غير تو با ماست شستو شو سازد
بيا و ناز مكُن بر(حبيب)اي مه ناز
تو قبل ازآنكه زمان از سرم سبو سازد