اشک
اشک
عمریست که اشک ازسرمژگان بزمین ریخت
در پیش قدم های تو چون نقش نگین ریخت
کردیم تلاش تا که رسد دیده به دیدار
بس نقشه که بر دیدن تو قلب حزین ریخت
فرموده یی از ناز که چرا جان نسُپردی
باز این چه نمک بود که ز لعل نمکین ریخت
گفتیم بما رام شود اسب وصال ات
دل ازهیجان خون شُد و در پهنه زین ریخت
دیدم برقیبان تو نشستی بتمایل
از شرم عرق بر سر ورُخساروجبین ریخت
تا سرو قدت گشت نمایان برهُ باغ
شبنم بقدم های تو سرو از سر کین ریخت
حوران همه حیرا ن تو و صورت نیک ات
آندم که خُدا نقش تو از عرش برین ریخت
باز آ که {حبیب} ات شُده بیمار به بستر
در سر هوس بوسه ز لعل شکرین ریخت