به همه
به همه
ای که دادی به همه تا که تو مُردی آفرین
امتحان در مردی و سر را سُپردی آفرین
تو خودت لُچ می نمودی تا نشه زحمت به کس
پایته لُچ بارها کوچ ته بُِردی آفرین
دیگران میکردند و تو میگرفتی خود حساب
ظلم ونامردی شان را میشمُر دی آفرین
چشم کس تا که بدان می اُفتاد می گفتی بیا
نان خودرا تو بدون کس نخُوردی آفرین
پیش میکردی به هر کس که کند آن هم به مُفت
قول دوستی پیش ودستش میفشُردی آفرین
تو که رفتی مانده در دستم به یادت روز وشب
کاغزات که مرا بر آن گمُردی آفرین
شب که میشُد تو همی گُفتی بیا که بُکنیم
گوش بر آهنگ فارسی یا که کُردی آفرین
میزند بر یاد رویت هر دم و ساعت(حبیب)ُ
چُرت و فکرچون رفتی و اورا فسُردی آفرین