بی کس و بسمل
بی کس و بسمل
سرش گردد اگر داخل شود حل همه مُشکل
بدین معنی که آن مهر و در آید از در منزل
بگیر اندر دهان خود به هر لحظه که میخوابد
که صرف با نام حق ای جان شود جادو جبل باطل
کنندش و روان سازند پس آن جانب خانه
ورا بی آبرو هرکس بشیند همراه جاهل
شود پژمُرده و سرخم نخیزد چابُک و محکم
کسی که سن وسال او فزون گردد زحد چهل
شقد خودرا به پُشت آن بدان سان تا که تر گردد
ببین اندر لب دریا چگو نه آب درساحل
بتو چون گشت داخل هیچگاه بیرون نمیبراید
هرا نچه را که من گفتم تو میگیری بُتا در دل
سرت را خم بگیر و باش بهر خدمت آماده
به بزم عیش خدمت کُن به محفل چون تویی شاخیل
برابر چون نمود بر آن همی زد زور از پایان
کراچی وان مسکین زور چو تایرش مانده بود در گٍل
حبیبا} تو چرا کردی که ماندی در غم وجنجال }
فرار از مُلک خود که امروز گشتی بی کس وبسمل