پیش گویی
پیش گویی
آدم با وقار خواهی شد مرد با اقتدار خواهی شد
صاحب چوکی ومقام ونشان والی کُل شار خواهی شد
مفلسی را به دل نکیر ای دوست مالک صدهزار خواهی شد
جاه یک زن تو چار خواهی داشت همچو فصل بهار خواهی شد
بی احتیاطی اگر کنی ای دوست بسته با چوب دار خواهی شد
لیک گویم که روز آخر کار از همه بر کنار خواهی شد
مردم آیند به جانت از چپ و راست رنگ پریده فرار خواهی شد
زندگی ا ت همه شود پایمال مثل من تار ومار خواهی شد
یعنی در ختم فلم چنین با شد که به (چیزم)سوار خواهی شد
گر (حبیب)را تو دو زدی خیراست باعث افتخار خواهی شد