جنجال
جنجال
ما زبس در غم و جنجال عزیزان ماندیم
غافل از خویشتن و عشق نیکویان ماندیم
همه شاد اند که بهاران برسد باز ز راه
ما هنوز دستخوش برف زمستان ماندیم
جان به لب آمد ازین دوستی مردم شهر
با سلام که به دادیم به تاوان ماندیم
خلق عالم بر آن اند که روند تا به مریخ
ما بفکر کلاه و خشتک تنبان ماندیم
گرکه فرهنگ همین است که به کشُ یا که بمیر
وای بر ما که چنین جاهل حیوان ماندیم
صَرف آبادی مسجد بشود پول حرام
حیله و مکر به حدیست که حیران ماندیم
به طرقی و نشاط اند همه مردم دهر
ما به دست دو سه تا دُزد گروگان ماندیم
بیسوادی است (حبیب) مایه بد بختی ما
کشتی ما بشکسته است و به طوفان ماندیم