آزار
آزار
مارا چقدر سرو من آزار نمو دی
صد بار ستم کردی و تکرار نمو دی
سر را بنهادم به رأهت من ز سر صلح
بر عکس تو با من همه پیکار نمو دی
گفتم بنمایی رُخ مه را شب هجران
تو زُلف گشودی و شبم تار نمو دی
عمریست که کام من سر گشته ندادی
هرچه که دلت خواست بدان کار نمو دی
شاید که پشیمان شوی از کرده و کارت
آ نچه که روا بر من بیمار نمو دی
از لعل گُهر بار تو اُ مید دلم داشت
تا کرد طمع آن همه انکار نمو دی
کفتم که اگر لُطف کنی بر من حیران
بر ناز خود افزون مه سرشار نمودی
از بس که نمودی به {حبیب} ات ستم وظُلم
از زند ه گی اش دوست تو بیزار نمو دی