سجل
سجل
طرز راه رفتن ات ای ماه به دل میشیند
نقش پا یت بخیالم به سجل میشیند
سرو اگر ناز نماید ز قد بالایش
چون ترا دید به یک گوشه خجل میشیند
دیده از بس که بود باز براهت شب وروز
کشتی چشم من از گریه به گل میشیند
گردن همچو صراحی بلورین ترا
طوق مرواری و یاقوت به امل میشیند
خال مُشکین زنخدان تو دام است به دل
صید لب های تو بر آن ُمتصل میشیند
گر تو آیی زرهی لُطف بپرسان (حبیب)
جامه از تن بدرد پرده گُسل میشیند